چرخش دستان او
در هواي باد و باراني
كنار پنجره
مي برد قلبي كه
دارد آرزو
عابري آن سوي تر
محو در چشمان رعد
آساي او
لاي صد ها تار مو
آرزو در آرزو و حلقه اندر حلقه شد
يك نگاه در گير و دار ديگري
شد گره اندر گره
ناگهان دستان گردون
برگ زد
لاي چرخ چرخش
راننده اي ....
آخرين برگ حيات
خسته را
همچنان دستان او
چرخ مي زد در كنار
پنجره
رو بروي آينه....
..................................................
1شهریور90
سعادت نیا(دلخون)
نظرات شما عزیزان:
جعفر سرخی
ساعت0:48---11 مهر 1390
ممنون جناب سعادت نیای عزیز - زنده باشید
پاسخ:
جناب سرخی عزیز سپاس از محبت شما
پاینده باشید .
ارادتمند شما سعادت نیا
zohre
ساعت22:09---6 مهر 1390
سلام ودرود
زیبا بود ودلنشین
لذت بردم
قلمتان ماندگار
پاسخ:
سرمار خانم طغیانی سپاس